اتود سفید

ساخت وبلاگ
دوستانی که اینجا را می خواندند، به آگورا دعوت می کنم :

agora

اتود سفید...
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 317 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 19:51

خیال دارم از بلاگفا بروم. احتمالا به blogger ( مهم نیست که فیلتر است). شاید یک کوچ موقت باشد شاید هم نه. اگر کامل رفتم، آدرس جدید را برای دوستانی که از اینجا بازدید می کردند، می گذارم. 

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم دی ۱۳۹۶ساعت 12:7 توسط مو مشکی
اتود سفید...
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 330 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:40

آقای نارنجی وقتی تنها بود، سر و ته پرتقال را نمی‌گرفت که بعد پوستش را چند شیار بیاندازد و تکه پوست‌ها را مودبانه جدا کند. اینطور وقتها جوری که دلش می‌خواست پرتقال می‌خورد. میوه را از روی خط استوای فرضی آن برش میداد و برای اینکه آبِ روی قاچ‌ سرریز نشود، آنرا لیس میزد. بعد انگشتش را وسط پرتقال نصفه فرو می‌کرد و پره‌های آن را به ترتیب بیرون می‌کشید تا با لذت ببلعد. همین‌طور که روی صندلی نشسته بود، طرف راست را نگاه کرد که پنجره بود، بعد روبرو را و گفت: « امسال برف به موقع بارید. درست شب آخر پاییز. ببین چه برفی پشت پنجره می‌باره... به قول تو برف خیلی تمیزه. مثل تن یه بچه تازه دنیا اومده. » خانم نارنجی به او خیره شده بود و لبخند می‌زد. آقای نارنجی از بین انارها و پرتقال‌های ظرف بلور یک پرتقال برداشت و گفت : «حوصله انار خوردن ندارم. انار خوردن حوصله میخاد. » دلش می‌خواست خانم نارنجی با صدای زیر و مخصوصش بگوید « الان برات دون می‌کنم.» و او بگوید « برای الان آب‌لمبو بیشتر می‌چسبه.» و خانم نارنجی بگوید « باشه. برات آب‌لنبو می‌کنم.» اما خانم نارنجی ساکت بود و چیزی نمی‌گفت. آقای نارنجی چاقو را با دقت روی خط استوا تنظیم کرد و پرتقال را برید. یک قطره‌ی بزرگ گُلی رنگ از شیار تازه بریده شده در پیش دستی چکید. آقای نارنجی قاب‌دستمال را روی پیش دستی کشید تا قطره پاک شود. بعد یادش آمد که الان می‌توان اتود سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 281 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 19:38

زیر درخت وَن، روی سبزه هایی که برگ های خشک بین آن گیر کرده دراز کشیده ام و بالای سرم را نگاه می کنم. فرصت نشد چیزی برداریم فقط سوار ماشین شدیم و از شهر بیرون آمدیم. بقیه هم مثل ما آشفته بودند و از شهر بیرون می آمدند... کنار جاده ایم. یک ردیف دراز از اتود سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 297 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 1:47

نصف ماه بین پوست چین خورده‌ی شب فرو رفته... از قصد خوابم نمی برد. ذهنم با زمان بازی می کند. دوست دارد علی رغم تعالیم بودا، از لحظه‌ی حال دور شود و بین گذشته و آینده نوسان کند. امشب سفر به گذشته برایم حتی هیجان انگیزتر از سفر آینده است. سفر به زمانی اتود سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 246 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 16:33

ماگ را که پر از قهوه تیره است بین انگشتهایم گرفتم و به آن زل زدم. از زل زدن بهش چیزی نصیبم نمی شود جز فرو رفتن در افکار دور و دراز. قهوه را آرام هم می‌زنم و یک قلپ می‌نوشم. گرمایش، دست‌ها و بدنم را گرم کرده طوری که به صرافت افتادم یک ساعت زودتر بیرو اتود سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 273 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1396 ساعت: 23:21

از روی هفت سین شکلات میوه‌ای برمی‌داشتم که مادر مچم را گرفت. بعد یک حباب راه گلویم را گرفت. بعد آمدم زیر درخت سیب نشستم. نسیمی می‌وزد و چند گلبرگ سفید روی دامن لی کوتاهم می‌ریزد. دو مورچه روی تور جورابم راه می‌روند. از اول پاییز، دلم جوراب لبه توری اتود سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 272 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1396 ساعت: 22:06

آفتاب چرخید. سیال نور به خانه عنکبوت سرازیر شد. رقیق تر از آن بود که تار و پود را بشکافد. خانه خیس شد. از تار و پودش قطره های نور می چکد. ضخامت یکی از تارها زیاد است، نور بیشتری از آن می گذرد. حسابی می درخشد. در زمان به عقب می روم. شاید یک ماه قبل. خانه ای آنجا نیست، یک عنکبوت در آن نقطه ایستاده. روی دیوارهای ذهن یک میلیمتر مکعبیش تصویر خانه ای نقش می بندد و فکری باسرعت از تارهای ظریف مغزش میگذرد اتود سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 300 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 7:58

و، هالۀ پاییز قبل از خودش رسید. برگ خشک درشت از شاخه رها شد. کند پایین آمد؛ آنقدر که می‌شد نیم‌ساعت تمام، سقوطش را تماشا کرد؛ مثل داستانی که خواننده را در تعلیق نگه دارد :

 « و، برگ به زمین رسید؟! »

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 10:40 توسط مو مشکی |
اتود سفید...
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : تعلیق, نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 266 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1396 ساعت: 4:58

عجیب بی‌حوصله‌ام. صبح هم همین‌طور بودم. عصر اخبار گوش دادم. خیلی وقت بود گوش نمی‌دادم. آدم وقتی مثل مکس* زیاد کتاب بخواند یا بعد از مدت‌ها اخبار گوش بدهد، چیزهایی را می‌فهمد که نباید. بهتر بود نگاهم به باران همان نگاه رمانتیکی که این چند روز داشتم، می‌ماند. نمی‌دانستم بارانی که اینجا پیوسته و آرام می‌بارد و دل من را می‌برد، در شمال غرب کشور هم پیوسته اما تند می‌بارد و خود مردم را می‌برد. یا نمی‌دانستم آمریکا بزرگترین بمب اینبار غیر اتمی‌اش را جایی در شمال شرق پایین انداخته... البته یاد زری هم افتادم؛ بعد از خبر سیل و بمب، گفتند پرسپولیس قهرمان لیگ شده... بله، زری! زری که عاشق پرسپولیس بود و ه اتود سفید...ادامه مطلب
ما را در سایت اتود سفید دنبال می کنید

برچسب : گذار, نویسنده : 4mumeshki4 بازدید : 186 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 3:12